سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
کسی جز نیک بخت، دانش را دوست ندارد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
ÇãÑæÒ: جمعه 103 آذر 2

"هو الآخِر"

یا فاطمة الزهرا-س

اکنون علی جان! ای شوی همیشه وفادارم! ای همسر هماره مهربانم! من عازمم. بر من مسلم است که از امشب میهمان پدرم و خدای او خواهم بود.

گریزانم از این دنیای پر بلا و سراسر مشتاقم به خانه بقا. تنها دل نگرانی ام برای رفتن، تویی و فرزندانم. شما تنها پیوند میان من و این دنیائید که کار رفتن را سخت می کنید اما دلخوشم به اینکه شما هم آخرتی هستید، مال آنجائید. شما جسمتان در اینجاست. دیدار با شما از آنجا و در آنجا آسانتر است.

علی جان! ولی جدا شدن از تو همینقدر هم سخت است. به همین شکل هم مشکل است. به خدا می سپارم شما را و از او می خواهم که سختی های این دنیا را بر شما آسان کند.

علی جان! مرگ، ناگزیر است و انسانِ میرنده ناگزیر از وصیت و سفارش.

علی جان! به وصیت هایم عمل کن، چه آنهارا که در رقعه ای مکتوب آورده ام و چه اینها را که اکنون می گویم.

.................

تو پس از من ناگزیری به ازدواج کردن، ازدواج کن و امامه، خواهرزاده ام را بگیر که او به فرزندان ما مهربانتر است.

مرا درتابوتی به همان شکل که گفته ام حمل کن تا محفوظ تر بمانم.

مرا شبانه غسل بده- از روی پیراهن- برمن شبانه نماز بگذار و مرا شبانه و مخفیانه دفن کن و مدفنم را مخفی بدار. مبادا مردمی که بر من ستم کرده اند، ‌بخصوص آندو (عمر و ابوبکر)، برجنازه و نماز و دفنم حاضر شوند و از مکان دفنم آگاهی یابند. یاران معدود و محدودمان با تو شرکت بجویند در نماز خواندن و تشییع جنازه و دفن، اما بقیه نه.

وای گریه نکن علی جان! من گریه ام برای توست، تو چرا گریه می کنی؟ تو مظلومترین مظلوم عالمی، گریه برتو رواتر است. من آنچه کردم برای دفاع از حقوق مغصوب تو بود. من می دانستم که رفتنی ام، پدرم مرا مطمئن کرده بود ولی هم می دانستم و می دانم که پس از من برتو چه خواهد رفت. و این جگر مرا آتش می زد و مرا به تلاطم وامی داشت.

پس تو گریه نکن علی جان! عالم باید برای اینهمه مظلومیت تو گریه کند. اکنون اول خلاصی من است، ابتدای راحتی من است اما آغاز مصیبت توست. پس تو گریه نکن و جگر مرا در این گاه رفتن، بیش از این مسوزان.

تو را و کودکانمان را به خدا میسپارم علی جان! سلام مرا تا قیامت به فرزندان آینده مان برسان.

راستی علی جان! پسرعمو! توهم می بینی آنچه را که من می بینم؟ این جبرئیل است که به من سلام می کند و تهنیت می گوید.

-   و علیک السلام.

این میکائیل است که سلام می کند و خیرمقدم می گوید.

-   و علیک السلام.

اینها فرشتگان خدایند، اینها فرستادگان خداوندند که از سوی خدا به استقبال آمده اند. چه شکوهی! چه غوغایی! چه عظمتی!

-   و علیکم السلام.

این اما علی جان! به خدا عزرائیل است که به من سلام می کند.

-   و علیک السلام یا قابض الرواح. بگیر جان مرا ولی با مدارا.

  «خدای من! مولای من! به سوی تو می آیم، نه به سوی آتش.»

«سلام بابا! سلام به وعده های راستین تو! سلام به لبخند شیرین تو! سلام به چشم های روشن تو!».                                

پ.ن: این متن هم از کتاب "کشتی پهلو گرفته" است. پستهای قبلی از این کتاب: «سخن زینب با مادر» - «سخن علی(ع) با فاطمه(س)»

" بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز     که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد" 

«اللّهم عجل لولیک الفرج »


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری چهارشنبه 90/2/14 | äÙÑÇÊ()
ÏÑÈÇÑå ÈåÇÑí

*باران بهاری*
بهاری
یه بنده خـدا که خیلی اتفاقی پاش به اینجا باز شده و می‌خواد سعی کنـه بیشتر، از خـدا و چیزهایی که خــدا دوست داره بگه - و گـاهی هم از دلنوشته‌هاش- تـا شـایـد...... (نوشته‌های این وبلاگ، صرفاً برداشت‌های شخصی من هستند مگر اینکه منبع آن را ذکر کرده باشم.)

íæäÏ æíŽå

ÌäÈÔ letter4u


ãäæí ÇÕáí
ÂãÇÑ æÈáǐ
ÈÇÒÏíÏ ÇãÑæÒ: 19
ÈÇÒÏíÏ ÏíÑæÒ: 29
ãÌãæÚ ÈÇÒÏíÏåÇ: 212438
ÝåÑÓÊ ãæÖæÚí
ÈÇíÇäí æÈáǐ
ÌÓÊÌæ ÏÑ ÕÝÍå

áíäß ÏæÓÊÇä
íæäÏåÇí ãÝíÏ
ÎÈÜÑäÇãå
 
æÖíÚÊ ãä ÏÑ íÇåæ